حدیثه حدیثه ، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
محمدمحمد، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

قشنگترین هدیه های خدا............

..........بدون شرح..............

خووب  از کجا بگم دختر گلم................. از اینکه دائم فکر میکنی مامان داداشی شما هستی و دائم این طرف و اون طرف میکشیش بگم! از اینکه یه اسباب بازی متحرک پیدا کردی بگم! از اینکه به زور خم میشی و جی جی نداشتتو به زور میکشی و میخوای به حساب خودت داداشتو  جی جی بدی و ساکتش کنی بگم.....!   مثل این حاج خانوما چادر میپوشی و داداشی رو بزور وبکش بکش میذاری روز پات وشروع میکنی به حرفایی که تو مجلسا از دور وبرت شنیدیو رپید کردن...........و حالا خوبه داداشی باهات همکاری میکنه و بازیت رو خراب نمیکنه... از هر چی این روزاتون بگم کم گفتم ...........خدا رو شکر تنها نیستی..........حالا یکم اذیت هم میکنی اما باز هم مهر...
5 آبان 1393

زنگ تفریح

روزهای سختی رو میگذرونم ...........یک هفته کامل محمد فقط یکریز شب و روز گریه نه ها جیغ میزد دکتر بردیم هیچ فایده ای نداشت ... دکتر های اطرافم دست به کار شده بودن..... .یکی میگفت تخم مرغ بشکنید نظر خورده (اصلا اعتقاد ندارم) یکی میگفت از دندونهاشه..... یکی دیگه میگفت عرق نعنا بده بخوره و..........و...............و................... بعدم واکسن داشت 2 روزم واسه واکسنش خلاصه اینکه به تمام معنا مردم وحالا هم تا اومدم نفسی تازه کنم حدیث خانومم سرما خورده و داغونه حالش و امروز نتونست بره مهد..........تا کی اون خوب بشههههههههههه خددددداااااااااااااااااااااا   دلم بد جور ...
3 آبان 1393

باز هم سونوگرافی.........

درسته باز هم سونو گرافی.............. 19این ماه باز محمد باید سونو بشه تا مطمئن بشیم چیزی نیست......... باز هم از خدا شرمنده ام که فقط موقع مشکلاتم  صداش میزنم................   خدا جون خیلی روم زیاده باز هم خودت کمکم کن........... ...
16 مرداد 1393

....پسرکم.........

روز3 شنبه سونو داشت وخیلی نگران بودم اما به خاطر چند دلیل مطمئن بودم خدا رومو زمین نمیندازه....یک اینکه همین ماه عقیقه کردیمش یکی هم اینکه از خواسته بودم واسش دعا کنن واونم تو ماه رمضون وخلاصه اینکه رو به بهبود بود وداروهاشو قطع کردن و خیلی خوشحال شدیم و کلی خدا رو شکر کردم.......امیدوارم همه بچه ها حالشون همیشه خوب باشه.......بچه ها خیلی پاکن واقعاحیفه درد بکشن...........   خدایا خودت به همه بچه ها مخصوصا اونایی که بیمارن نظر  کن..........
6 تير 1393

پایان انتظار.............!

بالاخره..............داداشی اومد..............خداروشکر....خیلی راحت .......... 10روزی روخونه مامانی بودیم اما...........یکم دل تنگ بودم.........دلتنگیم وقتی به گریه تبدیل شد که جواب سونو داداشی مثبت شد فولنس کلیه در هردوکلیه .............خدا دوباره میخواد صبرمو امتحان کنه وخودش خوب میدونه بدجور بهش اعتماد دارم..........داداشی هرماه باید سونو بده ووضعیتش چک بشه....................وقتی دکتر گفت عکس رنگی از مثانه دنیا رو سرم خراب شد یاد درد عکس رنگی خودم افتادم............ اخه یه بچه یک ماهه چطور دردشئ تحمل کنه ................... هرچی که بود اونو گرفتیم قبلش کلی پیش خدا التماس کردم..............خدارو شکر مثانه مشکلی نداشت اما....
3 تير 1393

روزهای انتظار..............

شمارش معکوس شروع شد.............. 5هفته....... 4هفته........ 3هفته....... 2هفته...... 1هفته......... باورم نمیشه یعنی دوباره طعم شیرین مادر شدن ودرد وحشتناک زایمانو قراره تجربه کنم.......... دائم ازم میپرسی مامان عید تموم شد؟ پس چرا نمیری داداشی رو بیرون بیاری؟ منم بی صبرانه منتظرم.......... ته دلم نگرانم.........با دیدن داداشت چکار میکنی و عکس العملت چیه؟ بازیاد شدن مسئولیتام یعنی میتونم مثل قبل باشم و بینتون فرق نذارم............. فقط امیدم به خداست.................... خیلی احتیاج به دعای بقیه دارم................... ...
14 فروردين 1393